پاک کردن غبار از چیزی. صیقلی کردن: گیتی امید به اقبال تو میدارد که از او گرد به شمشیر بیفشانی. ناصرخسرو. پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار خورد. سعدی (بوستان)
پاک کردن غبار از چیزی. صیقلی کردن: گیتی امید به اقبال تو میدارد که از او گرد به شمشیر بیفشانی. ناصرخسرو. پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار خورد. سعدی (بوستان)
گوهر پاشیدن. فروریختن گوهر بر کسی یا بر چیزی. پخش کردن گوهر: جهان آفرین را همی خواندند بر آن موبدان گوهر افشاندند. فردوسی. مرا مشتری هست گوهرشناس همان گوهر افشاندن بی قیاس. نظامی
گوهر پاشیدن. فروریختن گوهر بر کسی یا بر چیزی. پخش کردن گوهر: جهان آفرین را همی خواندند بر آن موبدان گوهر افشاندند. فردوسی. مرا مشتری هست گوهرشناس همان گوهر افشاندن بی قیاس. نظامی
پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر، بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن، باران باریدن از ابر، سخن های نادره و بلیغ و فصیح گفتن، کلمات رسا و بلیغ نوشتن. رجوع به گوهر افشاندن شود
پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر، بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن، باران باریدن از ابر، سخن های نادره و بلیغ و فصیح گفتن، کلمات رسا و بلیغ نوشتن. رجوع به گوهر افشاندن شود
کنایه از گریه کردن بسوز و خون گریستن و اشک گلگون ریختن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از گریه کردن و اشک سرخ ریختن و خون گریستن. (آنندراج). خون گریستن. (از شمس اللغات). ناروان افشاندن. ناروان باریدن. (آنندراج)
کنایه از گریه کردن بسوز و خون گریستن و اشک گلگون ریختن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از گریه کردن و اشک سرخ ریختن و خون گریستن. (آنندراج). خون گریستن. (از شمس اللغات). ناروان افشاندن. ناروان باریدن. (آنندراج)
پاک کردن غبار چیزی را، پاک کردن تمیز کردن: گیتی امید باقبال تو میدارد که از او گرد بشمشیر بیفشانی. (ناصر خسرو)، صیقلی کردن: پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار گرد. (بوستان)
پاک کردن غبار چیزی را، پاک کردن تمیز کردن: گیتی امید باقبال تو میدارد که از او گرد بشمشیر بیفشانی. (ناصر خسرو)، صیقلی کردن: پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار گرد. (بوستان)
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)