جدول جو
جدول جو

معنی گهر افشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

گهر افشاندن
(سَ رِ فَ لَ / لِ چَ کَ دَ)
مخفف گوهر افشاندن. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
گهر افشاندن
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر افشاندن
تصویر پر افشاندن
بال و پر زدن مرغ
کنایه از ترک کردن کاری به سبب عجز از آن، تسلیم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ فَ دَ)
پاک کردن غبار از چیزی. صیقلی کردن:
گیتی امید به اقبال تو میدارد
که از او گرد به شمشیر بیفشانی.
ناصرخسرو.
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که صیقل نگیرد چو زنگار خورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ کَ / کِ دَ)
مخفف گوهر نشاندن. ترصیع و گوهرنگاری باشد
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ وَ دَ)
گوهر پاشیدن. فروریختن گوهر بر کسی یا بر چیزی. پخش کردن گوهر:
جهان آفرین را همی خواندند
بر آن موبدان گوهر افشاندند.
فردوسی.
مرا مشتری هست گوهرشناس
همان گوهر افشاندن بی قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ گَ دی دَ)
سر انداختن. جدا کردن و بریدن و قطع کردن سر
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
مخفف گوهر فشاندن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ /کِ کَ دَ)
شکر فشاندن. شکر پاشیدن. شکر ریختن. (یادداشت مؤلف) ، سرود خوش خواندن. خنیاگری کردن بنکوئی. نوای جانبخش ساز سر کردن، نواهای دل انگیز و نغمه های شیرین نواختن:
سمعها پر سماع داودیست
کز سر زخمه شکّر افشانده ست.
خاقانی.
، شیرین سخنی کردن. و رجوع به شکرافشانی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ دَ)
پراکندن گوهر. در پاشیدن. ریختن و نثار کردن جواهر، بخشش های شایان کردن. کرم و سخاوت نمایان کردن، باران باریدن از ابر، سخن های نادره و بلیغ و فصیح گفتن، کلمات رسا و بلیغ نوشتن. رجوع به گوهر افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
کنایه از گریه کردن بسوز و خون گریستن و اشک گلگون ریختن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از گریه کردن و اشک سرخ ریختن و خون گریستن. (آنندراج). خون گریستن. (از شمس اللغات). ناروان افشاندن. ناروان باریدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر افشانی
تصویر گهر افشانی
عمل گوهر افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر نشاندن
تصویر گهر نشاندن
جای دادن گوهر بر چیزی (چون انگشتری) ترصیع
فرهنگ لغت هوشیار
گل افشاندن بر. گل پاشیدن بر گل ریختن بر: بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر افشاندن
تصویر پر افشاندن
بال و پر مرغ را زدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن غبار چیزی را، پاک کردن تمیز کردن: گیتی امید باقبال تو میدارد که از او گرد بشمشیر بیفشانی. (ناصر خسرو)، صیقلی کردن: پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار گرد. (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریختن گوهر نثار کردن جواهر: جهان آفرین را همی خواندند بران موبدان گوهر افشاندند
فرهنگ لغت هوشیار
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار